سلام فریبا جون، عکسات رو بفرست عزیزم، منتظرم. این دوستمون هم زنپوشه من عکساش رو دیدم. حالا نمیدونم تو چطور میگی که فیک هست.
من حدود ۱۰۰۰۰ عکس از خودم دارم همه از روبه رو و با چهره ولی وقتی برایوشما یه عکسی ارسال میدشه از پشت نه چهره داره تازه با لباسی هست که اصلا اینجا مرسوم نیست و اسمی که کنارش نوشته شده شما چی فکر می کنید بعدش اینجا جایی نیست که من بخوام چیزی ادعا کنم و محکوم بشم من الان هرچی هستم برای خودم هستم فقط برای کمک به دوستانی هستن که اینجا مثل خودم باشنه نه کسی که بیاد اینجا و الکی بلوف بزنه ...بدبختانه اینجا ایرانه جایی که هرکسی فقط قصد سو اسنفاده داره و پشت این همه اکانت ففط خدا میدونه چی هست و کی هست ....موفق باشید دوستان ...به منم مربوط نیست درست می گید مثل بقیه فقط باید بشینی و نگاه کنی همین ...حالا هرکسی واقعا اونی که می گه هست باشه خوش به حالش اونیم که بولوفش می زنه بازم خوش به حالش
ویرایش توسط fariba_l3 : 12-04-2019 در ساعت 10:11 AM
منو این دوستم تو گروه زنپوشی هستیم، خیلی هم با عکس رد وبدل کردیم. حرف من اینه که چطور با یه عکس قضاوت میکنی و طرف رو بلاک میکنی. حداقلش اینه که اگه شک داری میتونی بگى که عکس با نوشته یا هر نشونه ای که میخوای بگیره. اون دوستم خیلی ناراحته الان. میخواست بالاخره از تو که واردتر هستی کمک بگیره
در مورد چهره هم، خیلیا نمیخوان عکس صورتشون مشخص باشه (به هر دلیلی). در مورد اسم کنار عکس هم اسم زنونه اش هست. پس اگه سر حرفت که کمک به بقیه هست، هستی لطفا بهش پیام بده.
میدونم چی میگی. تو تلگرام بهش پیام بده تا گروه رو برات بفرسته
بلاکش کردی پیغامش نمیاد برات. لطفاً بهش پیام بده
ممنون ازت
ویرایش توسط Jonathan4 : 12-04-2019 در ساعت 01:09 PM
با سلام
سلام من بیست و پنج سالمه .من از بچگی همیشه یه حسی به پوشیدن لباس زنانه داشتم .در ضمم با جنس مخالفام رابطه داشتم .تا چن سال پیش فکر میکردم فقط من همین مشکلو دارم وی خب از طریق فضای مجازی متوجه شدم که خیلیا هستن مث من این حسو دارن .از همون بچگی با دیدن یک نوع لباس بلند زنانه که پوشیده بود به لبتس زنانه حس پیدا کردم .با دیدن این نوع لباسا همیشه به زنا حسودی میکردم و دوست داشتم تنم کنم و مث اونا باشم و خونه دار و بچه داری کنم .هر وقت تنها میشدم سریع میرفتم سراغشون و با پوشیدنشون حس خوبی بهم دست میداد .بزرگتر که شدم هر وقت خونخ تنها میشدم این لباسا رو تنم میکردم و خونخ داری میکردم خیلی حس خوبی بهم میداد جارو میزدم ظرفا رو میشستم آشپزی میکردم و .. و حتی یه بار دلو به دریا زدم و با این لباسا میرفتم دم در و بیرونو دید میزدم حتی یه بار با چادر رفتم بیرون.گاهی وقتا ارزو میکردم کاش یه زن واقعی بودم این لباس بلندا رو میپوشیدم و چادر سرم میکردم ...هنوزم این حسو دارم نمیدونم به نظرتون چیکار کنم
خستم از زندگی
سلام، اکثر کسایی که تو این پیج هستن تقریباً مشابه خودت هستن، از جمله من
سلام.چرا یه مدتیه سایت خلوت شده؟
امروز به سرم زد که با لباس زنونه برم بیرون. برای همینم با خواهر دوقولوم صحبت کردم و راضیش کردم بجاش برم دانشگاه. الان تو حیاط دانشگاه با دوستام ( در واقع دوستای خواهرم) نشستیم. اتفاقا ازین فاطی کماندوها بهم گیر دادن که مقنعه ام رو درست کنم چون تقریبا از سرم افتاده بود. جالب اینجاست که تازه فهمیدم نامزدم شیما چه جونوریه . چون منو با خواهرم اشتباه گرفته همه چیزشو داره تعریف میکنه . دو تا دوست پسر دیگه داره و همین الان داره میره خونه یکی شون. خدا رو شکر که زودتر فهمیدم .
با توجه به اتفاقی که برام پیش اومده به همه پسرا توصیه میکنم مثل من یه بار لباس دخترونه بپوشن و با دوست دخترشون به عنوان یه دختر بیرون برن تا مثل من گول نخورن.
در حال حاضر تو وضعیت روحی خیلی بدیم حدود یه ماه پیش از دوست دخترم جدا شدم و سربازم هستم ..یعنی این سربازی تو این شرایط مث نمک رو زخمه.وقتی که دوست دخترم بود همه چی عادی بود و فقط بعضی وقتا تو تنهایی زن پوشی میکردم و هیچ دردسری برام درست نمیکرد اما بعد جداییمون واقعا حالم بده تاثیر شکست عاطفی برای امثال ماها بیشتر از پسرای دیگس یعنی به مرز خودکشی رسیدم اما جراتشو ندارم فقط میتونم واسه خودم آرزوی مرگ کنم تنهایی خیلی سخته برام
خوشحالم که اینجا با کسایی سر و کار دارم که حس منو درک میکنن .چون قبلا فکر میکردم بیمارم و از خودم گاهی وقتا خجالت میکشیدم و همیشه سعی میکردم ترک کنم زنپوشیو ..ولی همیشه بهم حس خوبی میداد و همچنان میده پوشیدن لباسای بلند زنانه خونه داری ..حس زنونگیو دوست دارم ولی خب متاسفانه تو شرایط بدیم هم درگیر سربازی لعنتی هم غم جدا شدن از همدم زندگیم هم این که نمیتونم راحت زنپوشی کنم میدونی من یه ماهه تو خلوت خودم گریه میکنم برا دوست دخترم ..این روزام خیلی داره به سختی میگذره واقعا دیگه نمیدونم چی خوشحالم میکنه چی حالمو خوب میکنه ..اصلا به چی باید دلخوش باشم
کسی هست ب داد من برسه؟
سلام من یه پسره 17 ساله هستم که این مشکلو دارم. البته کم پیش میاید بتونم زنانه پوشی کنم.اما وقتی فرصت پیش بیاد(والدین خونه نباشن) سریع میرم و زنانه پوشی میکنم.سوتین می بندم و یه بلوزی چیزی روش می پوشم.الان نمیدونم چیکر کنم چون ند وقته دیگه اصلا بیرون نمی رن. ایا راهی برای رهایی از این مشکل هست؟ هیچ کدام از اعضای خانواده خبر ندارن.
من همون جاناتان هستم که درباره زنپوشی آزادانه ام تو خونه اینجا نوشتم. (البته jonathan4 یکی دیگه است. من نیستم) یه چیزی که شاید بتونه به ازدواج من و خیلی از هم حسهای من کمک کنه اینه که به جای ازدواج با دخترای عادی دنبال زنای سلطه طلب و فمینیست بگردیم. یعنی دنبال تشکیل خانواده ای باشیم که نقش های جنسیتی توش کاملا بر عکس باشه. نمی دونم آیا واقعا چنین زنی پیدا میشه یا نه. چون من مطمئنم که نمی تونم زنپوشی رو بذارم کنار.
من هم مثل کبری لباس بلند و خونه داری زنونه مثل دامنای بلند و گشاد تو خونه میپوشم و یه دستمال بزرگ به عنوان پیش بند روی دامنم می بندم و خونه داری می کنم. ولی تا حالا رابطه نداشتم. کاش بتونم توی خونه زنم این زندگی رو بی دغدغه و زیر سایه یه زن مقتدر و مسلط ادامه بدم.
سلام دوستان ..من خودم زنپوشی کزدم و همیشه دوست داشتم که بروم بیرون قدم بزنم زیاد اینکار را کردم خیلی لذت داره بحدی که گاهی از زور شهوت در حل حرکت ارضا میشدم نزدیک منزلمون که الان شده بزرگراه آزادگان آنموقع داشتند زیر سازی میکردن که من شبها وسط بیابون قدم میزدم و لذت میبردم متاهل هم بودم
سلام عزیزم .. تو خونه هم میپوشیدم بیشتر جوراب شیشه ای با بند جوراب و دامن کوتاه با تی شرت یقه هفت باز و جذب برای بیرون رفتن هم شلوار لی جذب با کالج و جوراب پاریزین البته آرایش هم میکردم ملایم رژگونه و ژرلب مخلوط ریمل خیلی لذت داره ///یک مدتی تویکی از شهرهای جنوبی بودم صبحها میرفتم سر کار عصر بر میگشتم خونه تنها هم بودم از برگشتم دیگه خودم بودم و احساسم
تو تهران هم تیپ زنونه میزدم با آرایش با ماشین میرفتم خیابون گردی خیلی لذت داشت کسی متوجه نمیشد که من فیسم مردونه س اما جرئت خروج از ماشین را نداشتم ///دست خودت نیست فکر میکنی با بالا رفتن سن درست میشه اما نه بدتر میشه چرا که با خودت میگی فلان سال میتونستم اینکار را بکنم ولی نکردم چراها اذیتت میکنه
خانمم خبر نداشت و هنوز هم نداره ... اجازه نده روی زندگیت تاثیر بذاره که کارت سخت میشه اینطور وانمود کن که داری بعد از یکهفته یا یکماه آش خوردن میخواهی جوجه کباب بخوری نذار این احساس بر وجودت و زندگیت غالب باشه که اذیت میشی
سلام منم زنپوشم وعاشق این حسم پوشیدن لباس وارایش کردن دوست دارم از 13 سالگی این حس تجربه کردم اوایل با پوشیدن لباس دخترونه بعد کم کم ارایش کردن هروقت توی خونه تنها بودم برای خودم میپوشیدم روز به روز از این حس خوشم میاومد اندامم بی مو بود وسفید اکثر دوستام با تعجب بهم نگاه میکردن چون چشم های سبزی داشتم همه میگفتن توچرا دختر نشدی من توی دلم میگفت من عاشق دختر بودنم این حس دوست داشتم وبرای خودم در درونم باهاش زندگی میکردم خودم توی اینه با اون لباس زنونه میدیم با صورت ارایش کرده زیبایی وظرافت دوست داشتم وواقعا لذت میبردم ازش واین حس خودم فقط به تنهایی به دوش میکشیدم ادامه دارد.....
ویرایش توسط رونیا : 04-02-2020 در ساعت 02:08 PM
واقعا همین طور زنا سر این موضوع حساسن
درسته ولی حسش خیلی زیباست
گاهی میطلبه که با یکنفر دیگه همباشی که دیدن هم تو لباس زنونه و لذت بردن از هم خیلی زیباترش هم میکنه البته فقط پوشیدن لباس نه لذت فیزیکی ....لباسهای متفاوت بپوشی و باهم زنونه رفتار و صحبت بکنی
فک کنم من با بقیه زنانه پوش های اینجا یه فرق اساسی داشته باشم. من گوشواره و النگو و گردنبند ندارم. من آرایش نمی کنم. دوستم ندارم. حتی خیلی وقتها شیو هم نمی کنم. من فقط یه فانتزی دارم. دوست دارم نقش کنیز در نظام مرد سالار قدیمی داشته باشم و همسرم نقش مرد. دوست دارم فرمانبر و درعین حال زنپوش باشم. علاقه ای به لباس زیر توری و طرح دار و لباس شب حریر و ... ندارم. بیشتر لباس رو و لباس های بلند و گشاد می پوشم. من دوست ندارم س.ک.س.ی و خوشگل بشم، دوست دارم مطیع باشم.
من ناخوداگاه به طرف لباس های زنونه گرایش داشتم برای خودم سوتین میبستم وشورت توری زنونه میپوشیدم وتاپ ودامن برای خودم لذت میبردم دوست داشتم مثل دخترا ارایش کنم وبیرون برم ولی متاسفانه خیلی میترسیدم یکی ازدوست های خواهرم به من گاهی تلفنی زنگ میزد صحبت معمولی میکردم من بهش موضوع خودم گفتم که به زن بودن علاقه دارم اول تعجب کرد ولی کمکم پذیرفت خیلی باهاش راحت بودم مثل دوتا دختر باهم حرف میزدیم یکروز که تنها بودم اومد پیشم وخیلی راحت منو ارایش کرد ولباس دخترونه پوشیدم وبا اون دوتایی بیرون رفتیم اون روز واقعا حس کردم ازدید دیگران من یه دختر هستم واقعا لذت بردم از همراهی با یه دختر که مثل اون هستم ادامه دارد.....
دوست عزیز سینا جان بنده دقیقا 18 سال دارم و دقیقا این احساسات شما را دارم .
زنانه پوشی منم دقیقا از زمانی شروع شد که یک شورت صورتی دخترانه از طناب لباس همسایه به حیاط افتاد و من از روی شیطنت و مخفیانه آن را به تن کردم و چنان لذتی نسیبم شد که هرگز آن را تجربه نکرده بودم و همه ی کارایی که تو کردی انجام دادم.😶
خوشحال میشم باهم گفت و گویی داشته باشیم.
اینجا چند مدل زنپوش هست.
بعضیا زرق و برق دوست دارن و بیشتر جواهرات و شورت و سوتین های رنگارنگ می پسندن و حتی بعضیاشون علاقه دارن مفعول یا حتی حامله بشن.
بعضیا مثل من این کار براشون حالت فتیش داره و به جای زرق و برق، لباس روی بلند و گشاد و خونه داری یا حتی کلفَتی دوست دارن. (من جابجایی نقش سنتی جنسیتی رو دوست دارم و عاشق وختاییم که مادرم یه شلوار و تی شرت میپوشه و من یه پیراهن زنونه و دامن پر چین بی نقش و نگار و گشاد و بلند و کاملا پوشیده می پوشم. مادرم جلوی تلویزیون لم میده و من کارای خونه رو میکنم. من حتی موقع خوابم شلوار پام نمی کنم تا زنانگیم کامل حفظ بشه و چون لباس شب ندارم با همون لباس همیشگی می خوابم)
یه گروه سومم هستن که هر دوی اینا یا یه چیزی بین اینا رو دوست دارن.
سلام.
من از ۱۵ سالگی با پوشیدن دامن مادرم به زنپوشی علاقه پیدا کردم. اون موقع فکرشم نمیکردم اون کار به ظاهر ساده تبدیل به معظلی برام بشه که الان بعد از ۱۶ سال نمیتونم ازش خلاص بشم. اون موقع لذتی رو تجربه کردم که توصیفش واقعا سخته . حس لذت فوق العاده ای بود. همون حس زیبا زمینه ای شد برای ادامه زنپوشی من. از اون به بعد هر موقع کسی خونه نبود میرفتم سر وقت کمد لباسهای مامانم . هر بار هم زنپوشی رو تکمیل تر میکردم. بعد از دو سه ماه به خودم اومدم دیدم که یه ست کامل لباس زنونه تنمه. از شورت و سوتین بگیر تا جوراب زنونه و دامن و روسری. یادمه اون سال مدرسم بعداز ظهری بود. پدر و مادرم صبح زود میرفتن سر کار و من از ۶ صبح تا ۱۲ ظهر وقت داشتم زنپوشی کنم. کار بجایی رسیده بود که هر نیم ساعت یه دست لباس عوض میکردم و انواع و اقسام دامن و بلوز و پیراهن و روسری رو با هم ست میکردم. اون اواخر دیگه لباس خونگی ارضام نمی کرد و برام عادی شده بود. برای همینم رو آورده بودم به پوشیدن مانتو و مقنعه و شال و روسری. هر روز کارم همین بود و بلا استثنا هر روز استمنا هم داشتم. حتی چند روزی برای اینکه بیشتر از این حالت لذت ببرم بعد از ظهر ها به مدرسه هم نمی رفتم. به خاطر استمنا هر روزه خیلی بدنم ضعیف و لاغر شده بود. خیلی گوشه گیر هم شده بودم. زیر چشمام هم گود افتاده بود.تا اینکه یک روز از مدرسه به پدرم زنگ زدن که چند روزه پسرتون به مدرسه نمیاد. اون شب پدرم کلی دعوام کرد و کلی سوال و جواب پس دادم اما چون بهونه آوردم که مریض بودم بی خیالم شد. یادمه یک شب مادرم به پدرم گفت نمیدونم چرا مثلا فلان لباس رو که نمی پوشم کثیف شده . یا مثلا به پدرم میگفت نمیدونم چرا بند سوتین هام همش تنگ میشه.( آخه من به خاطر اینکه سوتین ها اندازم بشن همش بندهاشون رو تنگ میکردم و مادرم هر موقع میپوشیدشون بازشدن میکرد). خلاصه یواش یواش داشتن شک میکردن. تا اینکه یک روز تعطیل که مامان بابام خونه بودن من رفتم سر تراس خونمون دیدم زن همسایمون داره لباسا رو پهن میکنه تو آفتاب که خشک بشن. منم تو یه فرصت مناسب پریدم رو تراسشون و تمام لباسهای زنونهش رو دزدیدم. یادمه حس پادشاهی رو داشتم که یه کشور ثروتمند رو غارت کرده. با غنایمی که بدست آوردم چند روزی حسابی حال کردم. چون لباسای مادرم برام تکراری شده بود. این کار لباس دزدی رو چند بار دیگه تکرار کردم. چون خیلی لذت بخش بود چون هم لباسای جدید بدست می آوردم هم اینکه لباسای دختر همسایه هم توش بود و با توجه به اینکه لباساش کاملا فیت تنم بود بیشتر حال میداد مخصوصا که سلیقه خوبی داشت و لباساش خیلی دخترونه و باحال بود. چند باری لباس دزدی کردم و می دیدم که تو غنایمم لباسای مجلسی خیلی خوشگل شیکی هم بود. اما غافل از این بودم که همسایمون موضوع رو فهمیده و داره برام دام مبازره و هر با که میرفتم دزدی لباس، اونم ازم فیلم می گرفت.
چشمتون روز بد نبینه. یه شب با فیلمها اومدن در خونمون و کلی آبرو ریزی کردن . آقای همسایه دم در داد میزد و هوار میکشید که به زنم بی ناموسی شده. آبروی من و خونواده ام رو حسابی برد چون تمام همسایه ها اومده بودن بیرون.پدرم با کلی خواهش و التماس و پادرمیانی همسایه ها تونست راضیش بکنه. وقتی همه رفتن ، اومد تو خونه و منو به باد کتک گرفت. مجبورم کرد که جای لباسای همسایه رو بهش بگم. کوهی از لباس رو جمع کرد و همون شب با سرافکندگی تمام برو به همسایه پسشون داد.
تو کتک هایی که خوردم موضوع زنپوشی هر روزم رو هم لو داده بودم. برای همین دیگه تو خونه تنهام نمیذاشن.چون مادرم باردار بود به همین بهونه مرخصی استعلاجی گرفت و سر کار نمی رفت. منم که زنپوشی شده بود جزئی از زندگی هر روزم ،خیلی بهم سخت میگذشت. این روند یک هفته ای طول کشید تا اینکه یک روز صبح مادرم که برای خرید رفت بیرون خونه، پریدم سر کمد لباساش و بک دست لباس کامل زنونه پوشیدم. اینبار خودمو آرایش کردم ، به ناخونام لاک هم زدم، تقریبا کارم تموم شده بود که مامانم سر رسید. منم بدون اینکه خودمو از تک و تا بندازم با همون سر و وضع رفتم پیشش. مامانم بدون تعلل یکی خواباند تو گوشم و با کلی داد و بیداد میخواست مجبورم کنه که اون لباسا رو در بیارم. اما من که دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم با کمال پر رویی گفتم از این به بعد تا آخر عمرم منو همین شکلی خواهید دید. مامانم با گریه زنگ زد به بابام که بیا بچتو جمع کن وگرنه خودمو می کشم. بعد یکی دو ساعت بابام اومد خونه و این در حالی بود که من هنوز اون لباسا تنم بود. بابام خواست به زور لباسا رو از تنم در بیاره که پیرهنم پاره شد و بند سوتین از زیرش معلوم شد. بابام که این صحنه رو دید بیشتر عصبانی شد و با مشت و لگد افتاد به جونم. تمام سر و صورتم خونی شده بود و مامانم با فریاد گریه میکرد که ولش کن. کشتیش. امام بابام دست وردار نبود. تو همین لحظه همسایمون که سر و صدا رو شنیده بود یا الله کنان اومد تو ( چون بابام از شدت عصبانیت در خونه رو نبسته بود) و منو از زیر دست پدرم نجات داد. همسایمون گفت برو این لباسا رو در بیار دیگه ، مگه این لباسا ارزش این همه کتک خوردن رو داره؟ منم گفتم یا همینجا باید منو بکشه یا اینکه قبول کنه تا آخر عمرم بشم دختر این خونه. بابام که دیگه نفسی براش نمونده بود نشست یه گوشه و عین زنا گریه میکرد. زن و دختر همسایه هم رسیدن و شروع به پادر میونی کردن. مرد همسایه از پدرم خواهش کرد که اجازه بده اون شب تو خونه اونا بمونم. پدرم هم گفت هر گوری میخواد بره. این دیگه بچه من نیست. همسایه منو فرستاد موم. بعد از اینکه اومدم بیرون دیدم دختر همسایه یه دست لباس خودش رو برام آورد که بپوشم. منم با کلی خوشحالی و ذوق اونا رو پوشیدم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)